جدال جناحهای رژیم اسلامی:
تببین های توده ایستی٬ پاسیفیستی
على جوادى

جدال جناحها و باندهای تشکیل دهنده رژیم اسلامی عمری به قدمت خود رژیم اسلامی دارد اما در هیچ دوره ای از حیات رژیم اسلامی جایگاه و تمایز این تبیین ها چه برای جناحهای رژیم و چه برای جنبشهای اجتماعی و توده های مردم این چنین حائز اهمیت و تعیین کننده نبوده است. مساله بسادگی بر سر مرگ و زندگی رژیم اسلامی است. این نمایشی در پرده های آخر است. و اکنون که این جدال به کشمکش دو باند سوپر ارتجاعی احمدی نژاد و خامنه ای تقلیل پیدا کرده است٬ مساله ابعاد مضحکی هم بخود گرفته است. تببین های رایج در جامعه و در میان نیروهای سیاسی کدامند؟ معنای سیاسی و عملی این تبیین ها چیست؟ از تببیین توده ای اکثریتی ها شروع میکنیم :

سپاه در مقابله با آخوند
این شاید یکی از رایج ترین تبیین های موجود در جامعه و در میان رسانه های دولتی در غرب باشد. از توده ای ها و اکثریتی ها گرفته تا بی بی سی و رادیو فردا و مشروطه خواهان مبلغ این نقطه نظرات در قبال جدال جناحهای رژیم اند. در این تبیین سپاه در مقابل آخوند قرار گرفته است. سپاه سهم خود را از قدرت و چپاول اموال مردم میخواهد. سپاه از قرار نیرویی است که برای تثبیت رژیم اسلامی جنگیده است. "فداکاری" کرده است. در مقابل آخوندها٬ که از قرار ضد انقلاب اسلامی را "رهبری" کرده اند٬ جیب خود را از غارت اموال مردم پر کرده اند٬ قرار گرفته اند. گویا دعوا میان دو نسل از اوباش رژیم اسلامی است. نسل اول آخوند و نسل دوم سپاهی! در این تببین مساله مستقل از ارزیابی از صورتبندی این باندها٬ ترکیب و نیروهای شکل دهنده آن٬ صورت مساله دعوا٬ سهم بری از غارت اموال مردم ارزیابی میشود. به چند نکته در این رابطه باید اشاره کرد :

١ - نه مافیای "روحانیت" یک جریان یکدست و بدون گرایشات متفاوت است و نه سپاه اوباش اسلامی. هر دو جریان صحنه و زمین مانور و مانیپولاسیون باندهای مختلف این جریانات انگلی و سرکوبگر هستند. واقعیت این است که باندهای مختلف حکومت اسلامی هر کدام دارای سهم و نفوذ در این دستگاه ها هستند. جدال جناحهای رژیم اسلامی در هر دوره ای بازتاب خود را در صفوف این جریانات نیز پیدا کرده است. مافیای روحانیت و دستگاه سرکوب سپاه از مهمترین اجزاء تشکیل دهنده رژیم اسلامی هستند و نتیجتا هیچ جناحی از رژیم اسلامی بسادگی سهم خود را در این جریانات از دست نخواهد داد. کشمکش این جناحها و تعرض به باند و جناح مقابل نیز در هر دوره ای به تغییر نفوذ سهم هر کدام از نیروهای این جریانات شده است. نتیجتا ایجاد این تلقی که اوباش سپاه و یا مافیای روحانیت یک جریانات یکدست و بدون جناح بندی بوده و در مقابل یکدیگر قرار دارند٬ یک رکن ارزیابی توده ایستی و ارتجاعی بمنظور اتکاء به یکی از این جریانات در مقابل دیگری است.

۲ - باور عمومی در این صفوف تا چندی پیش این بود که احمدی نژاد نماینده نسل دوم رژیم اسلامی است. متکی به نیروی سپاه است. وجود عناصر شناخته شده سپاه در کابینه احمدی نژاد و همچنین اعطای قراردادهای دولتی به مراکز عدیده سپاه پاسداران از قرار مهمترین ارکان این ارزیابی توده ایستی قلمداد میشد. گویی احمدی نژاد آمده بود تا آخوندها را از صحنه خارج کند. و از قرار دعوا اساسا بر سر سهم بری از قدرت و چپاول اموال جامعه است. یک "جناح" منتقد "انحصار طلبی" جناح مقابل است. خود نیز میخواهد در این سفره چپاول سهم بر اصلی باشد. این تبیین چقدر واقعیات سیاسی کشمکشهای باندهای حاکم را معنکس میکند؟ واقعیت این است که این تبئین ها قبل از آنکه هیچ حقیقت سیاسی را منعکس کند٬ تمایلات سیاسی باندهای رژیم اسلامی را منعکس میکند. تحولات کنونی بسادگی نشان داد که نه احمدی نژاد نیروی سپاه را تماما با خود دارد و نه خامنه ای قدرت بدون چون و چرا در سپاه و ارکان آن است و نه جریان اصلاح طلب حکومتی دستش از سپاه و نیروهای آن کوتاه است. صف بندی عناصر کلیدی و اصلی سپاه در برابر یکدیگر نشان دهنده این حقیقت ساده است. موضع گیری برخی از عناصر کلیدی سپاه در مقابل باند احمدی نژاد نشان دیگری بر رد این ادعا است. صدور اطلاعیه از جانب ارگان سیاسی سپاه در مقابله با "جریان انحرافی" احمدی نژاد گوشه دیگری از این واقعیت است.

۳ - یک رکن تعیین کننده این تبیین از جناح بندی رژیم اسلامی موضعگیری سیاسی و عملی در قبال این جدال است. در این دسته بندی بخشهایی از اپوزیسیون بورژوایی اعم از نیروهای جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم محافظه کار پرو غربی با بیشرمی تمام خود را در کنار باند خامنه ای یافتند. همانطور که بخشهای اصلی اصلاح طلبان حکومتی فرصت را مغتنم شمرده و به خامنه ای و "آقا مجتبی" اعلام آتش بس کرده و طلب مغفرت کردند. موضع گیری جریان اصلاح طلب حکومتی تماما قابل پیش بینی بود. این جریانی است که برای بقاء رژیم اسلامی٬ همانند دار و دسته خامنه ای و احمدی نژاد٬ کشته و قتل عام کرده است. قتل عام سالهای شصت و شصت و هفت را آفریده است. این جریانی است که معضل رژیم اسلامی را نه مساله بقاء و بود و نبود٬ بلکه بر سر "زیاده خواهی" و "انحصار طلبی" جناح دیگر قلمداد میکند. از این رو در این دوره فرصت را مغتنم شمرده و به زیر عبای رهبر خزیدند و برای نجات رژیم از شر "جریان انحرافی" این بار با التماس به دست و پای "رهبرشان" افتادند. از طرف دیگر موضع گیری جریانات توده ایستی و اکثریتی و همچنین جریانات مشروطه خواه به همان اندازه مشمئز کننده و تهوع آور است. این ها هم با ارزیابی های متفاوت به طرف باند خامنه ای خم شدند. طیف توده ایستی اکثریتی را جریان اصلاح طلب حکومتی همواره با خود دارد. افق شان به درازای منافع جناح اصلاح طلب حکومتی امروز و خط امامی دیروز است. همواره در کنار یک جناح از رژیم اسلامی بوده اند. این جریانات لالایی به گوششان میخوانند. اما موضعگیری جریان مشروطه خواه در این جدال دیگر فراتر از مضحک است. و شاید هم نه؟ اگر این جدال را واقعی ارزیابی میکنند٬ نتیجتا از جریانی که تاریخ حاکمیتش در عین حال با شراکت با دستگاه کثیف مذهب و آخوند عجین شده است٬ نمیتوان انتظار دیگری داشت. مگر شاه و شاهزاده شان چقدر با مافیای آخوند و روحانیت سر ستیز دارند؟
 
۴ - اما قدرت گیری اقتصادی دستگاه سپاه پاسداران را چگونه باید ارزیابی کرد؟ واقعیت این است که مساله واگذار کردن اهرمهای اقتصادی کلیدی به ارگانهای سپاه پاسداران یک اقدام سیاسی و همچنین اقتصادی است. مساله اینجاست که رژیم اسلامی که با مساله مرگ و نابودی مواجه است میداند که یک روز بدون سرکوب و شکنجه و اعدام و زندان قادر به دوام نخواهد بود. از این رو صورت مساله حاکمیت چگونگی حفظ و بقای اساسی ترین ابزار سرکوبش نیز است. باید جلوی تجزیه و شکاف در این ابزار را گرفت. سهیم کردن بخشهای مختلف سپاه در چپاول اموال جامعه هدف این اقدام است. سهیم کردن نیروهای سرکوب و نظامی در لفت و لیس جامعه اقدامی برای تضمین وفاداری و پایداری این جریانات به کلیت رژیم اسلامی است.

۵ - آنچه در این تحلیل از کشمکش درونی رژیم غایب است٬ اصلی ترین واقعیت سیاسی جامعه یعنی تلاش توده های مردم برای سرنگونی کلیت رژیم اسلامی است. این جریانات نه میخواهند و نه الزاما به نفعشان است که این واقعیت را ببینند. جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی آن غول عظیم اجتماعی است که باید انکار شود٬ باید نادیده گرفته شود٬ باید تلاش شود که وجودش انکار شود. باید عقیم شود تا این جریانات بمانند.                  

دعوای جناحهای بورژازی حاکم
یک تبیین به اصطلاح چپ از جدال جناحهای رژیم اسلامی این است که این دعوا جدال جناحهای بورژوازی حاکم بر ایران بر سر سهم از قدرت و تلاش برای "متعارف کردن" رژیم اسلامی در جهان سرمایه داری معاصر است. این تصویر از قرار یک تبیین "چپ" از این جدالها است. خط کورش مدرسی و بعضا حزب "حکمتیست" مبلغ عمده این نظریات است. واقعیات اما کدام است؟ در این زمینه نیز به چند مساله اساسی باید اشاره کرد :

١ - تقلیل جدال جناحهای رژیم اسلامی به جدال بخشهای مختلف بورژوازی چشم بستن به روی اصلی ترین واقعیات سیاسی جامعه است که البته این جریان با افتخار آن را از تحلیل هایش قلم میگیرد. ارزیابی شان این است که حتی جنبشی برای سرنگونی رژیم اسلامی در جامعه وجود ندارد. معتقدند هر چه هست دعوای جناحهای رژیم بورژوایی برای سهم بری از چپاول اموال مردم و کنترل ابزار و دستگاه سیاسی حاکم است. مردم نیز گویا به سیاهی لشگر این جناحها تبدیل شده اند. در این تبئین حکومت اسلامی و جناح بندی هایش بمثابه یک رژیم بورژوایی کلاسیک در جامعه ای سرمایه داری ارزیابی شده و تلاش جناحهایش هم تقلایی برای سهم بری بیشتر از قدرت حاکم است و نه هیچ چیز دیگری.

۲ - در این ارزیابی به ظاهر چپ٬ رژیم اسلامی همانند سایر رژیمهای متعارف سرمایه داری جهان امروز نه با بحران حکومتی مواجه است٬ نه رژیمی قرار گرفته خارج از چهارچوب عمومی انباشت سرمایه و صدور سرمایه و تکنولوژی است٬ و نه رژیمی است که برای بقاء خود هر روز ناچار است خون بریزد تا شاید باقی بماند. تردیدی نیست که رژیم اسلامی مستقل از مختصات باندها و دستجات حاکم٬ حامی نظام استثمارگر سرمایه و نوع معینی از آن بر جامعه است. اما این دار و دستجات اسلامی نه در رابطه با منافع دراز مدت سرمایه و بخشهای مختلف آن بلکه بر اساس واکنش به معضل اصلی رژیم اسلامی یعنی چگونگی بقاء شکل گرفته و سامان یافته اند. ندیدن این جنبه از هویت سیاسی و عملی این باندهای آدمکش ندیدن حقیقت اصلی جامعه و تلاش مردم برای سرنگونی این وصله ناجور بر پیکر جامعه است.

۳ - سیاست عملی این جریان عمیقا پاسیفیستی است. اما پاسیفیسم معضل اساسی این جریان نیست. ارزیابی این جریان در اصلی ترین رکن خود در تشابه کاملی با جریانات توده ایستی قرار دارد. این جریان و این تببین تماما در انکار واقعیت جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم مشترکند. اگر چه در ارزیابی ویژه از نقش جناحهای رژیم اسلامی دارای تفاوتهایی هستند اما در مضمون دعوا دارای اشتراک نظرند. هر دو جریان بر این نظرند که دعوا بر سر سهم خواهی اقتصادی است. این جریان خواسته یا ناخواسته مردم و اعتراضات سرنگونی طلبانه توده های مردم را تسلیم دعوای جناحهای رژیم اسلامی میکند و عملا نقش هموار کننده استراتژی جناح اصلاح طلب حکومتی را بازی میکند. پوچ بودن این تحلیل به آنجا کشیده میشود که جریان احمدی نژاد را نماینده بورژوازی جهانی در صفوف حاکمیت اسلامی ارزیابی میکند.

جدال جناحها٬ تفاوتهای ماهوی
یک تبیین دیگر که شاید آن را باید زائده تبیین توده ایستی دانست٬ تبیین جریانات "چپی" است که بر تمایز ماهوی اختلاف باندهای حاکم در این دوره و در دوره قبل تاکید میکنند. خط حمید تقوایی فورموله کننده این تبیین است. در این ارزیابی از دعوای جناحها ما از قرار شاهد تفاوتی ماهوی میان جدال باند خامنه ای و احمدی نژاد با جدال میان جناح راست و جناح اصلاح طلب حکومتی هستیم. گویا در آن دعوا آنطور که این خط معتقد است جریان موسوی و کروبی "در کنار مردم" و "همراه مردم" بودند. و تا زمانیکه در مقابل خامنه ای "مبارزه" میکردند٬ بخشی از جنبش توده های مردم قلمداد میشدند. گويا آنزمان بحث "استراتژيک" بود و جنگ برسر بقا بود و اينبار برسر "قدرت و دولتمدارى" است. معلوم نيست جنگ بقا چه برسرش آمد و اين چرخش با مفروضات توده ايستى که مردم و سرنگونى طلبى را کنار ميگذارد از کجا در آمده است؟ اما از قرار باید خوشبخت بود که اينبار احمدی نژاد را در این "مبارزه" در کنار مردم قرار نمیدهند!

این تبیین بر خلاف سیاست پاسیفیستی خط کورش مدرسی جریانی است همانند جریان توده ایستی سیاستی است که به حمایت از یک جناح رژیم در مقابل جناح دیگر می افتد و همان سیاست را اتخاذ میکند. اما باید خوش حال بود که به اندازه توده ایستی ها در این خط پیگیر نیستند و این سیاست شان را به امروز تدوام نبخشیده اند. وگرنه خود را مانند بخش دیگری از توده ایستها در کنار احمدی نژاد و سیاستهایش پیدا میکردند.

حقایقی پایه ای
صورت مساله دعواهای باندها و جناحهای رژیم اسلامی بر سر چگونگی بقاء حکومت اسلامی است. رژیم اسلامی یک حکومت نامتعارف بورژوایی است. دارای عمیق ترین بحران حکومتی است. زمین زیر پایش را مردمی که حکم به سرنگونی اش داده اند٬ داغ نگهداشته اند. بی دلیل نیست که حتی برای دوره کوتاهی هم نمیتوانند متحد بمانند. این رژیمی است که بنا به واقعیات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی محکوم به نابودی و فنا است. بر خلاف حکومتهای متعارف سرمایه هیچ راه حل اقتصادی ندارد. هیچگونه نقطه سازشی میان این حکومت و مردم متصور نیست. به لحاظ فرهنگی در نقطه مقابل خواست جوانان و زنان در جامعه قرار گرفته است. هر حکومتی را در چنین شرایط خطیری قرار دهید بدون تردید دچار تب مرگ میشود. این منشاء واقعیت بحران حکومتی حاضر است. *